مباهله - کانون عاشقان شهادت

سفارش تبلیغ
صبا ویژن
درباره سایت
کانون عاشقان شهادت

مباهله

 

سالگشت نزول آیه مباهله  و واقعه تاریخی این روز گرامی باد

از آنجائیکه واقعه این روز ار اسناد حقانیت دین اسلام بویژه تشیع محسوب می شود بصورت خلاصه به ذکر این واقعه تاریخی مپردازیم

هنگامى که پیامبر (ص ) مکه را فتح کرد و عرب تحت فرمان او در آمد، نمایندگان و نامه هایى از سوى خود به مناطق مختلف جهان فرستاده و مردم را به اسلام دعوت کرد. عقبه بن غراون ، عبدالله بن ابى امیه ، هدیربن عبدالله و جیب بن سنان ، نمایندگان پیامبر (ص ) بودند که به نجران اعزام شده ، تا مسیحیان آن جا را به اسلام دعوت نمایند و به آنان پیشنهاد کنند: یا اسلام را پذیرفته و با مسلمانان برادر شوید، یا در صورت نپذیرفتن اسلام ، جزیه پرداخته ، و در صورت رد هر دو پیشنهاد، آماده ى جنگ شوید.
در نامه ى رسول اکرم (ص ) آمده بود: بگو: اى اهل کتاب ! بیایید از سخن حقى که ما و شما آن را قبول داریم ، پیروى کنیم که ، بجز خداى یکتا هیچ کس را نپرستیده ، چیزى را شریک او قرار نداده و برخى را به جاى خدا به خدایى تعظیم نکنیم . اگر آنها از حق روى گرداندند، بگویید: شما گواه باشید که ما تسلیم فرمان خداوند هستیم .
پس از رسیدن پیام پیامبر (ص )، در معبد بزرگ خود گرد آمدند؛ عده ى دیگرى نیز از مد حج ، عک ، حمیر، انمار و خویشان و همسایگان آنها از قبایل یساءه ، که همگى به جهت سرنوشت مشترک خود و شرایطى که براى آنان به وجود آمده بود، خشمگین بودند، به آنان پیوستند. اسقف ، بزرگ آنان ، که انسان موحدى بود، علاوه بر مسیح ، به پیامبر (ص ) نیز ایمان داشت ، ولى این مطلب را پنهان مى کرد. وقتى دید مى خواهند به مدینه رفته و با پیامبر (ص ) به مشاجره برخیزند، آنان را پند و اندر داده و به تاءمل و تاءنى دعوت کرد. گرز بن سبره ى حارثى که در آن زمان سرپرست قبیله ى بنى حارث بن کعب ، و فرمانده ى نظامى آنان و از اشرف و بزرگانشان محسوب مى شد، از سخنان او خشمگین شد و به مقابله با او برخاست ؛ ولى اسقف بزرگ ، سید و عاقب ، که آنان نیز از بزرگان قوم خود بودند، به مقابله با او برخاستند. به این ترتیب ، گفت و گوى آنان طول کشید، تا جایى که براى تطبیق صفات پیامبر (ص ) با آنچه پیامبران گذشته در مورد او گفته بودند، کتاب جامعه را آورده ، و دیدند سخنان اسقف بزرگ درست است . در این جا بود که سید و عاقب مضطرب شده ، و تصمیم گرفتند براى مشاهده ى صفات پیامبر (ص ) و تطبیق بشارت هاى پیامبران گذشته با او، به مدینه بروند. سید و عاقب به همراه چهارده نفر از بزرگان و علماى مسیحى نجران و هفتاد نفر از اشراف و بزرگان بنى حارث بن کعب براى دیدن پیامبر (ص ) به طرف مدینه حرکت کردند. آنان داراى چهره هاى زیبا نو بدنى متناسب بودند، و هنگامى که نزدیک مدینه رسیدند، براى اینکه با همراهان خود به مسلمین و مردم مدینه فخر فروشى کنند، سید و عاقب سفارش کردند که از مرکب هاى خویش پیاده شده ، خود را آرایش کرده ، لباس هاى معمولیشان را از تن در آورده ، لباس هاى ابریشمى و زیباترین و بهترین لباس هایشان را بپوشند، خود را خوشبو نموده و با شکلى زیبا و صفى منظم به سوى مدینه حرکت نمایند. وقتى در مسجد رسول خدا (ص ) بر آن حضرت (ص ) وارد شدند، وقت نماز آنان بود؛ پس به طرف مشرق مشغول نماز شدند. مسلمانان خواستند مانع این عمل شوند، ولى پیامبر (ص ) نگذاشت تا سه روز، نه پیامبر (ص ) آنان را به اسلام تا به اسلام دعوت کرد، و نه آنان از پیامبر (ص ) و تطبیق صفات او با آنچه در کتاب هاى خود درباره ى پیامبر (ص ) دیده بودند، حرفى زدند.
پس از سه روز، پیامبر (ص ) آنان را به اسلام دعوت نمود، گفتند: اباالقاسم ! تمام نشان هایى را که در کتاب هاى آسمانى درباره ى پیامبر بعد از عیسى (ع ) گفته شده ، در تو یافتم ، مگر یک علامت ، که بزرگترین آنهاست . حضرت (ص ) فرمود: چه نشانه یى ؟ گفتند: در انجیل آمده است که ، او مسیح را تصدیق کرده و به او ایمان دارد، ولى تو به او ناسزا گفته و وى را دروغگو مى دانى و مى پندارى او بنده ى خداست . پیامبر (ص ) فرمود: خیر! من او را تصدیق کرده و به وى ایمان دارم ، و گواهى مى دهم او پیامبریست که از جانب پروردگارش فرستاده شده ، و بنده ییست که سود و زیان و مرگ و زندگى و برانگیختن او به دست خودش نمى باشد. آنان گفتند: آیا بندگان خدا مى توانند کارهایى را که او انجام مى داد، انجام دهند؟ و آیا پیامبران توانایى فوق العاده اى او را داشتند؟ آیا او مردگان را زنده ، و کورها را بینا نکرده و پیسى ها را شفا نداده است ؟ آیا مکنونات قلبى و آنچه را در خانه هایشان ذخیره کرده بودند، به آنان نمى گفت ؟ آیا کسى جز خدا یا پسر خدا قدرت چنین کارهایى را دارد؟ و درباره ى مسیح (ع ) خیلى غلو کردند. پیامبر (ص ) فرمودند: برادرم عیسى همان گونه که گفتید، بود. مردگان را زنده کرده ، کور و پیس را شفا داده ، و آنچه را که در ذهن قوم خود بود، و نیز چیزهایى را که در خانه هایشان ذخیره کرده بودند، به آنان مى گفت ، ولى تمام اینها با اذن خداى عزوجل بود. او بنده ى خدا بود، و این مطلب برایش ‍ ننگ نیست و او نیز از آن ابایى نداشت . او داراى گوشت ، خون ، مو، استخوان ، عصب و آمیخته یى از اعضاى بدن بود. غذا مى خورد، تشنه مى شد و سفره مى گستراند. پروردگارش یگانه حقى بود، که هیچ مثل و مانندى ندارد. گفتند: کسى را به ما نشان بده که بدون پدر بوجود آمده باشد. فرمود: آفرینش آدم ، از او شگفت انگیزتر است . او بدون پدر و مادر به وجود آمد. هیچ کارى براى خدا سخت تر یا آسان تر از کار دیگرى نیست . هر وقت خدا بخواهد چیزى را به وجود آورد، فقط به آن مى گوید: به وجود بیا! او نیز ایجاد مى شود. سپس این آیه را براى آنان خواند: خلقت عیسى نزد خدا مانند خلقت آدم است که آن را از خاک آفرید، آن گاه به او فرمود: به وجود بیا! او نیز به وجود آمد.
سید و عاقب گفتند: سخنانت ما را قانع نکرده ، و به آنچه تو مى خواهى ، اقرار نمى کنیم . بنابراین مباهله کرده و لعنت خدا را بر دروغگو قرار مى دهیم ، و به این ترتیب ، حق به زودى آشکار مى گردد. در این جا بود که خداوند آیه ى مباهله را بر پیامبر (ص ) نازل فرمود:
فمن حاجک فیه و من بعدما جاءک من العلم فقل تعالوا ندع اءبناءنا و اءبناءکم و نساءکم و انفسنا و انفسکم و ثم نبتهل فنجعل لعنت الله على الکاذبین
اگر بعد از اینکه آگاه شدى ، کسى در مورد او (عیسى ) با تو مجادله نماید، بگو: بیایید هر کدام از ما و شما، خود و زنان و فرزندانمان را گرد آورده ، مباهله نموده و دروغگو را گرفتار لعنت و عذاب خدا نماییم . پیامبر (ص ) نیز این آیه را براى آنان خواند، سپس فرمود: خداوند به من دستور داده است که اگر بخواهید و بر گفته ى خود استوار باشید، به خواسته ى شما عمل کرده و با شما مباهله کنم . آنها گفتند: فردا با تو مباهله مى کنیم ، تا حقیقت خود در حره رسیدند، یکى از آنها به دیگرى گفت : مباهله کار را یکسره خواهد کرد. بنابراین قبل از هر چیز، بنگرید با چه کسانى براى مباهله مى آید. آیا با تمام پیروان خود و با اصحاب باسوادش ، یا با افراد متواضع ، بى چیز و برگزیدگان دینى خود که تعدادشان اندک است ؟ اگر عده ى زیاد و قدرتمندان را به همراه خود آورد، چنین کسى مانند پادشاهان قصد فخر فروشى دارد و شما برنده ى مباهله هستید، و اگر با عده ى کمى از پیروان فروتن و برگزیدگان خود آمد (کسانى که پیامبران ما با آنان به مباهله مى آیند) مبادا با آنان مباهله کنید! هنگام مباهله حتما این مطلب را در نظر داشته باشید، تا مبادا به عذاب خدا گرفتار آیید! من آنچه را باید بگویم ، گفتم . دیگر خود دانید! رسول خدا (ص ) دستور داد زیر دو درخت را جارو کرده ، و فرداى آن روز امر فرمود پارچه ى سیاه و نازکى را روى آن درخت ها انداختند. هنگامى که سید و عاقب این منظره را دیدند، با فرزندان خود که عبارت بودند از: صبغة المحسن ، عبدالمنعم ، سراه ، مریم ، و نیز مسیحیان نجران و سواران بنى حارث با بهترین شکل و شمایل براى مباهله از جایگاه خود بیرون آمدند. اهالى مدینه (مهاجرین ، انصار و دیگران ) نیز هر کدام با نشانه ها و پرچم هاى خود و با شکل و شمایل نیکو به آنجا آمدند، تا نظاره گر حوادث باشند. رسول خدا (ص ) صبحگاهان در اطاق خود درنگ نمود، تا مدتى از روز گذشت ، و آن گاه بیرون آمده ، دست على را گرفته و در حالى که حسن و حسین در جلو او و فاطمه (ع ) در پشت سر وى حرکت مى کردند، به طرف آنان آمده ، در میان دو درخت و زیر آن پارچه ایستاد. در این جا نیز دست على در دست او، حسن و حسین در جلو، و فاطمه (درود خدا بر آنان باد) پشت سر او قرار داشت . آن گاه به دنبال سید و عاقب فرستاد و آنان را به مباهله یى که خواسته بودند، فرا خواند. آنان نیز آمده و گفتند: با چه کسى با ما مباهله مى کنى ؟ حضرت (ص ) فرمودند: با بهترین مردم روى زمین و گرامى ترین آنان نزد خداى عزوجل . با اینان ! (و به على (ع )، فاطمه ، حسن و حسین که درود خدا بر آنان باد، اشاره کرد.) گفتند: براى مباهله با ما نه بزرگان را آورده ، نه جمعیت زیاد و نه افراد زیبایى را که به تو ایمان دارند. کسى را جز این جوان و این زن و دو تا بچه با تو نمى بینم . با اینان مى خواهى با ما مباهله کنى ؟ فرمود: بله ! به کسى که مرا به حق برانگیخت ، سوگند! دستور دارم با همینان با شما مباهله کنم . در اینجا بود که رنگشان از ترس ‍ زرد شده و به نزد یاران خود برگشتند! وقتى همراهانشان قیافه ى رنگ پریده آنان را دیدند، پرسیدند: چه اتفاقى افتاده است ؟ آنان خود را کنترل کرده و گفتند: چیزى نیست . جوان برگزیده و دانشمندى در میانشان بود. به آنان گفت : واى بر شما! این کار را انجام ندهید! صفات او را که در جامعه بود، به یاد آورید. به خدا سوگند! شما به خوبى مى دانید که او راستگوست . مدت زیادى از تبدیل شدن برادرانتان به خوک و میمون نمى گذارد. سخنان این جوان بر آنان بر اثر گذاشت و از مباهله منصرف شدند.
راوى مى گوید: اسقف برادر دانشمندى به نام منذرین علقمه داشت ، و آنان او را با این عنوان مى شناختند. وقتى دید کار به اینجا رسیده و آنان در مورد کارى که این دو تنها گذارید. آن گاه رو به آنان کرده و گفت : پیشقراول قبیله که در پى آب و علف جلوتر حرکت مى کند، هیچ گاه به قوم خود دروغ نمى گوید. من از روى خیر خواهى مى گویم . به خودتان کمک کنید و خویش ‍ را نجات دهید، والا خود و دیگران را نابود مى کنید! گفتید: بگو، که امین و درستکارى . گفت : به خوبى مى دانید که هیچ گاه قومى با پیامبرى مباهله ننموده ، مگر اینکه نابود شده است . شما و تمام عاقلانى که با شما هستند و از مطالب کتاب آسمانى اطلاع دارند، مى دانند که همین شخص یعنى اباالقاسم محمد (ص )، همان کسیست که پیامبران مژده ى آمدن او را داده اند. مطلب دیگرى نیز هست ، که باید از آن ترسید! پرسیدند: چه چیزى ؟ گفت : بنگرید که نزدیک است ستاره ى ثریا بر زمین فرود آید. درختان سر خم کرده و پرندگان در مقابل شما صورت بر زمین گذاشته و بال هاى خود را روى زمین پهن نموده ، و شکم آنها خالى کوه ها و دودى که پخش شده ، و ابرهاى پراکنده در وسط تابستان و گرماى شدید بنگرید. به محمد (ص ) که دستش را بلند کرده و با چهار نفر از اهل بیتش که با او بوده و منتظر پاسخ شما هستند، بنگرید، و بدانید که اگر دهان گشوده و کلمه یى براى مباهله بگوید، نمى توانیم از نابودى خود جلوگیرى کرده و هیچ گاه نزد خانواده و اموال خود باز نمى گردیم . با شنیدن این سخنان ، در فکر فرو رفته و دیدند درست مى گوید، و یقین کردند که پیامبر (ص ) واقعا از جانب خداوند فرستاده شده است . اینجا بود که متزلزل شده و فهمیدند که در صورت مباهله ، حتما گرفتار عذاب خواهند شد. وقتى منذر دید که آنان واقعا احساس خطر کرده اند، گفت : اگر تسلیم او شوید، هم حالا و هم در آینده سالم مى مانید؛ و اگر این عزت و شرافت خود را در میان قومتان مى خواهید. به شما حسادت نمى ورزم ، ولى این شما بودید که از نجران به این جا آمدید، به محمد پیشنهاد مباهله داده و آن را تنها تشخیص حق دانستید؛ محمد نیز به سرعت به درخواست شما پاسخ مثبت داد. پیامبران هنگامى که اراده ى کارى کنند، تا انجام آن از پا نمى نشینند. برادرانم ! بهتر است از ترس علامت هایى که مى بینید، از مباهله خود دارى کنید و به سرعت با محمد مصالحه نموده و او را از خود راضى کنید. ما اکنون در شرایطى به سر مى بریم که قوم یونس اندکى پیش از نزول عذاب در آن به از او بخواه که نزدیک ترین افراد به او، یعنى پسر عمویش ، به نمایندگى از جانب او با ما مصالحه کند. در این کار تاءخیر نکن ، تا هر چه زودتر از نتیجه ى کار آگاه شویم .
منذر به طرف پیامبر (ص ) رفته و گفت : سلام بر تو اى رسول خدا! گواهى مى دهم که خدایى جز خدایى که تو را برانگیخت ، وجود نداشته ، و شما و عیسى هر دو بنده ى خداى عزوجل و فرستاده ى او هستید. بدین ترتیب ، اسلام آورده و به پیامبر (ص ) گفت که براى چه کارى آمده است . رسول خدا (ص ) نیز براى مصالحه با آنان ، حضرت على (ع ) را فرستاد. حضرت على (ع ) عرض کرد: پدر و مادر فداى تو! اى رسول خدا! بر چه چیزى به آنان مصالحه نمایم ؟ حضرت فرمود: راءى تو، راءى من است . هر طورى که خواستى ، مصالحه کن . امیر المؤ منین (ع ) به طرف آن دو رفت ، و سالیانه هزار لباس و هزار دینار به عنوان مالیات براى آنان تعیین کرد، که قسمتى از آن را در محرم ، و قسمت دیگر را در رجب بدهند. آن گاه آن دو را در حالى که سرافکنده و شرمسار بودند، نزد پیامبر (ص ) برد، و ایشان را از مالیاتى که بر آنان بسته بود، آگاه نمود. آنان نیز مالیات و سرافکندگى را پذیرفتند. رسول خدا (ص ) فرمود: این را از شما قبول مى کنم ، ولى بدانید که اگر با من در زیر آن عبا مباهله مى کردید، خداوند شما را در بیابان دچار آتش سوزانى مى نمود، که دامنه ى آن در کمتر از یک چشم به هم زدن به پشت سرى هاى شما رسیده و همه را آتش مى زد.
هنگامى که پیامبر (ص ) با اهل بیتش باز گشته و به مسجد رفت ، جبرئیل نازل شد و گفت : محمد! خداى عزوجل به تو سلام رسانیده و مى فرماید: وقتى بنده ى من موسى ، با دشمن خود، قارون مباهله نمود، قارون ، خانواده ، دارایى و یارانش در زمین فرو رفتند. به عزت و جلالم سوگند! یاد مى نمایم که اگر تو با افراد خانواده ات که در زیر آن عبا بودند، مباهله مى کردى ، همه زمینیان و آفریدگان نابود مى شدند، آسمان ریز ریز شده و کوه ها سنگریزه گشته و زمین هیچ گاه آرام نمى گرفت ، مگر اینکه آن را بخواهد!
آن گاه پیامبر به سجده افتاده و صورتش را بر زمین گذاشت ؛ سپس ‍ برخاسته ، دست هایش را بلند کرد، به گونه یى که سفیدى زیر بغلش آشکار شد، و سه بار گفت : نعمت دهنده را سپاسگزارم ! پرسیدند: چرا سجده نموده و خوشحال گشتید؟ پاسخ فرمود: به خاطر سپاسگزارى به درگاه خداوند، و اینکه این کرامت را به اهل بیت من ارزانى داشت . آن گاه آنچه را جبرئیل گفته بود، برایشان نقل کرد 


نویسنده :
تاریخ : جمعه 88 آذر 20 8:13 صبح
برچسب ها :
 کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید  کلیک کنید و لذت ببرید